روشا یدونهروشا یدونه، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

روشا هديه ای از سوی خدا

پروژه دایپر + متفرقه های یدونه

عروسک 26 ماهه من دیگه همه چیز رو کامل ولی با زبون بامزه بچگی میگه ، یه وقتهایی واقعا دوست ندارم درست و واضح حرف بزنی دوست دارم همینجوری غلط غلوط حرف بزنی دوست دارم همیشه به آدامس بگی آماس به نمیخوام بگی نمیتام به نمیخورم بگی نمیتورم به مامان آتنا بگی مامان آتانا به عاشوری بگی عاشویی به خداحافظ بگی آفدِس  با تلفن که حرف میزنی بگی الو دَلام اوبی چه دَبَر من اوبم تو اوبی  عاشق زمانی هستم که کاری رو از سر تنبلی نمیخوای انجام بدی و میگی من بَلَ نیسم تو بلدی ، من بَلَ نیسم بیالم تو بلدی بیالی  . هنوز موقع خواب بوس میدی و میگی دَبش ولی دست دادن هم اضافه شده و اینکه بعدش دست من و بابا رو با هم میگیری مثل ورزشکارها که...
29 فروردين 1393

قزوین، باغ هنر

برای تعطیلات عید تصمیم داشتیم یه مسافرت چند روزه بریم ولی به خاطر شلوغی جاده و سردی هوا ترجیح دادیم تهران باشیم و جایی نریم ، فقط یه مسافرت یک روزه با عمه مینا اینا رفتیم قزوین و جاهای دیدنی قزوین رو دیدیم ( باراجین، چهل ستون و موزه خوشنویسی، شاهزاده حسین، قلعه میمون، مسجد جامع ، بازار قزوین،پیغمبریه) چهلستون روز حرکتمون خیلی زود از خواب بیدار شدی و چند ساعتی رو بهونه گرفتی تا خوابت برد بعد از بیدار شدنت رفتیم باراجین برای ناهار اینجا دیگه ناهارت رو خورده بودی و خوابت رو هم کرده بودی سر حال داشتی با نگار بازی میکردی جدیدا یاد گرفتی آستین لباست یا به قول خودت آستی نیا ت رو بزنی بال...
17 فروردين 1393

26 ماهگی عشق کوچولو ، نوروز 93

٢٦ماهگیت مبارک عزیزم امسال معنی هفت سین رو بهتر متوجه میشدی و درک بیشتری از عید و نوروز داشتی وبه اندازه فهم کودکانت از عید امسال لذت بردی و لذت دادی ،نوروز امسالمون زیباتر و بهتر از سالهای قبل بود ولی سالهای قبل هم پر از خاطره بود و پر از شیطنت هات . امسال برای خوردن آجیل و شیرینی اجازه میگرفتی و منم دل کوچیکت رو نمی شکوندم و اجازه میدادم 13 روز یه دل سیر هر چیزی رو که میخوای بخوری وحتی یه دل سیر هفت سین بخوری ، سرکه و سمنو و سنجد و سیب هفت سینمون رو یکبار خوردی و چند باره هفت سین چیدم ،ولی این کارت هم برام شیرین بود ومیدونم سال بعد فقط ازش به اندازه یه خاطره  شیرین یاد میکنیم . امسال لحظه سال تحویل رو به یا...
15 فروردين 1393

همه چیز تا آخر 92

یدونه مامان،  این روزها حسابی درگیر مهمونی هستیم و اصلا وقت نکردم مطالب قبل از سال ٩٣ رو برات بنویسم الان هم عمه مینا بردتت خونشون منم یه فرصتی پیدا کردم تا هر اتفاقی که تا آخر سال ٩٢ جا مونده رو برات بزارم. قبل از سال کلی به دو به دوی کارهای عید رو داشتیم کلی خرید و کارهای خونه ، دو روز پیش مامان جون بودی تا من خرید کنم یه روز پیش عمه فرشته و یه روز هم پیش زن دایی مامان ولی بازم تا لحظه آخر خرید ها و کارهامون مونده بود ولی همیشه حس قبل از سال تحویل و استرس کارهای نکرده لذت بخش تر از لحظه سال تحویله. روز سال تحویل هم  خونه باباجون بودیم . توی اسفند ماه یه سرمای بد جور خوردی که ٣ روز تب داشتی و خیلی اذیت شدی و خیلی هم اذیت کردی...
7 فروردين 1393
1